|
پپروني
لبش خشكي ميزنه و صورتش پوسته مياره . به آينه نگاه كرد . يك ديوار سياه يا شايد زرد با دندانهاي بيرون زده از فك خشك شدش رو مي ديد . برقها رو كه خاموش مي كرد ديوار به اون مي خورد يا اون به ديوار مي خورد . جاش توي صورتش ديگه نيست ، روي بدنش هم نيست . چراغ رو خاموش نمي كنه تا بتونه در رو پيدا كنه . انگشتش رو توي حلب روغن زد . دستاش رو به هم ماليد و روي لب و صورتش كشيد . نرم شده . به آينه نگاه كرد . دستشو لاي موهاش برد و به عقب هول داد . روسريش و كه سرمه اي بدون گل بود ، سرش انداخت و گره زد . ديوار جلو اومده بود . شوهرش بود، دستاش رو به بازوهاش فشار ميداد و كنج ديوار كز مي كرد . درد مي كشيد . هميشه قبل از اينكه چراغ رو خاموش كنه و به ديوار بخوره يا ديوار بهش بخوره درد ميكشيد . روي موزائيك مي نشست. اين اواخر جنسش هميشه دير ميشد . به فرش نگاه كرد . نرم نبود و گله گله سوخته بود . هميشه آخرش از دستش ميافتاد و اونم بدو بدو با اينكه ديوار بهش خورده بود و تمام تنش ميسوخت با دست از روي فرش ورش مي داشت . تاولش كه مي تركيد سوپ درست مي كرد تا اونو هورت بكشه . قاشق نمي تونست دست بگيره . عكسها رو برگردونده بود . تخت رو هم مرتب كرده بود . مي خواست مهمون دعوت كنه . مي خواست بعد از محضر با خودش به خونه بياردش . آخه اون خونه ي مستقل نداشت . با پدر و مادرش زندگي ميكرد . چراغ رو خاموش كرد و به ديوار نخورد با ديوار بهش نخورد . جاش هم نمونده . كمربندش رو به دو نخود فروخت ، چرم خالص بود . كاوبوي شلاقش رو تو هوا مي چرخوند ، برجسته نقش بسته بود . سگكش وقتي به لگنش مي خورد تا زانوهاش تير مي كشيد . چند بار هم به سرش خورد و ... . مادرش مي گفت مهرتو حلال كن ، واسه ي چي موندي ؟ خوب شد كه زد . قاضي ديگه چرند نمي گفت . نگفت سه ماهه ديگه بياييد . نامه ي پزشك قانوني مثل فحش خار و مادر بود . حكم و كه داد ، قسط بندي كردند . چقدر احمقانه بود ، نه توي كاسه ي اون چيزي بود و نه توي كاسه ي اين . خندش گرفت و در رو بست . بهتر اين دفعه با خودم كاسه ور نمي دارم . دستشو توي جيبش فرو برد و مطمئن شد كه شناسنامش با طلاقنامه هم بود . كيف نداشت . توي ايستگاه اتوبوس نشسته بود . سه سال بود تاكسي سوار نمي شد . همه سر پيچ مي پيچيدند . اونم خودش رو جمع مي كرد ولي فايده اي نداشت . پاشون رو به رون پاش مي سابيدن . _چقدر خرند ، آخه چه لذتي داره ؟! ديگه اينقدر ! _ خانم سه تائيه . مثل هميشه ... سلطان قلبم تو هستي تو هستي... دروازه هاي دلم رو تو بستي تو بستي ... پيمان ياري به قلبم تو بستي... با من پيوستي ي ي .... . قدش يك متر نمي شد . به زور ضرب رو زير بغلش گرفته بود . دماغش پشت لبش خشك شده بود . پاي منقل كه ميافتاد ، آب دماغش راه ميافتاد و تا صبح رو صورتش خشك مي شد . ميله ي سرد رو گرفته بود. زني كه جلوش نشسته بود مثل چونه ي خمير روي صندلي ول شده بود . لباش كه رژ دويست تومنيش روش ماسيده بود ، يك لحظه بسته نمي شد . آقامون گفته مي خواد برام ماكروفر بخره . آقامون پنش تومن داده برا خودم كيف بخرم . سر كار مي رفت . از همون موقع هم هست كه كيف نخريده . زنها همه كيف دارن و توشو پر از رژ لب و آينه و دستمال كاغذي و عطر فِريدِم و آدامس خُروس مي كنند . بهش گفته بود كه خانم من پول نفقه رو ندارم. يه دانشجو هستم . _ مگه من ازت پول خواستم . از اون ديوار زرد پشت منقل پول نمي گرفت كه حالا از اين پسر بگيره . خيلي وقت بود با هم دوست بودند. سر كلاس آواز با هم مي رفتند . استاد براش مغلوب خوند كه به سرش زد ديگه بهش بگه . اونم قرار بود داد رو بخونه ولي وقتي شنيد فراموش كرد . فالش خوند . بعد از كلاس پارك رو سه دور چرخيدند و قرار و مدار ها رو گذاشتند و آخرش پيتزا خوردند . اونم پپروني . خاطره شد ولي تا ناف سوختند . از اتوبوس كه پياده شد قلبش تند تند مي زد . نكنه يه وقت نياد . طلاق 135 ازدواج 531 . بالا مي رفت ولي پله ها بالا نمي رفت . _ سلام خواهرم . بفرما بشين . هنوز نيومده . يه نفر تو راهرو قدم مي زنه و سيگار دود مي كنه . حتما" دندوناش زرده . بوي تعفن ميده . همشون همين جوري هستن . دفتر دار از زير عينكش و بالاي ريشش زل زده بود به رون پاي اون كه از چاك مانتوش بيرون بود . كثافت ميدونه براي چي اومدم داره آمار ميگيره . وقتي كه اومد سيگار نمي كشيد . دفتر دار باز هم شرايط مُتعه رو مي گفت . صداق رو هميشه پپروني ميخوردند . _ بازم سه ماه بنويسم . _ بله .
----------------------------- توضيحات : مغلوب : گوشه اي از دستگاه سه گاه و در گام بالا خوانده مي شود . داد : گوشه اي از ماهور است . حال و صفايي دارد .
|
|