پپروني

حسين نيازي پاگل
rahavi2003@yahoo.com


پپروني

لبش خشكي ميزنه و صورتش پوسته مياره . به آينه نگاه كرد . يك ديوار سياه يا شايد زرد با دندانهاي بيرون زده از فك خشك شدش رو مي ديد . برقها رو كه خاموش مي كرد ديوار به اون مي خورد يا اون به ديوار مي خورد . جاش توي صورتش ديگه نيست ، روي بدنش هم نيست . چراغ رو خاموش نمي كنه تا بتونه در رو پيدا كنه . انگشتش رو توي حلب روغن زد . دستاش رو به هم ماليد و روي لب و صورتش كشيد . نرم شده . به آينه نگاه كرد . دستشو لاي موهاش برد و به عقب هول داد . روسريش و كه سرمه اي بدون گل بود ، سرش انداخت و گره زد .
ديوار جلو اومده بود . شوهرش بود، دستاش رو به بازوهاش فشار ميداد و كنج ديوار كز مي كرد . درد مي كشيد . هميشه قبل از اينكه چراغ رو خاموش كنه و به ديوار بخوره يا ديوار بهش بخوره درد ميكشيد . روي موزائيك مي نشست. اين اواخر جنسش هميشه دير ميشد .
به فرش نگاه كرد . نرم نبود و گله گله سوخته بود . هميشه آخرش از دستش ميافتاد و اونم بدو بدو با اينكه ديوار بهش خورده بود و تمام تنش ميسوخت با دست از روي فرش ورش مي داشت . تاولش كه مي تركيد سوپ درست مي كرد تا اونو هورت بكشه . قاشق نمي تونست دست بگيره .
عكسها رو برگردونده بود . تخت رو هم مرتب كرده بود . مي خواست مهمون دعوت كنه . مي خواست بعد از محضر با خودش به خونه بياردش . آخه اون خونه ي مستقل نداشت . با پدر و مادرش زندگي ميكرد .
چراغ رو خاموش كرد و به ديوار نخورد با ديوار بهش نخورد . جاش هم نمونده . كمربندش رو به دو نخود فروخت ، چرم خالص بود . كاوبوي شلاقش رو تو هوا مي چرخوند ، برجسته نقش بسته بود . سگكش وقتي به لگنش مي خورد تا زانوهاش تير مي كشيد . چند بار هم به سرش خورد و ... .
مادرش مي گفت مهرتو حلال كن ، واسه ي چي موندي ؟ خوب شد كه زد . قاضي ديگه چرند نمي گفت . نگفت سه ماهه ديگه بياييد . نامه ي پزشك قانوني مثل فحش خار و مادر بود . حكم و كه داد ، قسط بندي كردند . چقدر احمقانه بود ، نه توي كاسه ي اون چيزي بود و نه توي كاسه ي اين . خندش گرفت و در رو بست . بهتر اين دفعه با خودم كاسه ور نمي دارم . دستشو توي جيبش فرو برد و مطمئن شد كه شناسنامش با طلاقنامه هم بود . كيف نداشت . توي ايستگاه اتوبوس نشسته بود . سه سال بود تاكسي سوار نمي شد . همه سر پيچ مي پيچيدند . اونم خودش رو جمع مي كرد ولي فايده اي نداشت . پاشون رو به رون پاش مي سابيدن .
_چقدر خرند ، آخه چه لذتي داره ؟! ديگه اينقدر !
_ خانم سه تائيه .
مثل هميشه ...
سلطان قلبم تو هستي تو هستي... دروازه هاي دلم رو تو بستي تو بستي ...
پيمان ياري به قلبم تو بستي... با من پيوستي ي ي .... .
قدش يك متر نمي شد . به زور ضرب رو زير بغلش گرفته بود . دماغش پشت لبش خشك شده بود .
پاي منقل كه ميافتاد ، آب دماغش راه ميافتاد و تا صبح رو صورتش خشك مي شد .
ميله ي سرد رو گرفته بود. زني كه جلوش نشسته بود مثل چونه ي خمير روي صندلي ول شده بود . لباش كه رژ دويست تومنيش روش ماسيده بود ، يك لحظه بسته نمي شد . آقامون گفته مي خواد برام ماكروفر بخره . آقامون پنش تومن داده برا خودم كيف بخرم .
سر كار مي رفت . از همون موقع هم هست كه كيف نخريده . زنها همه كيف دارن و توشو پر از رژ لب و آينه و دستمال كاغذي و عطر فِريدِم و آدامس خُروس مي كنند . بهش گفته بود كه خانم من پول نفقه رو ندارم. يه دانشجو هستم .
_ مگه من ازت پول خواستم .
از اون ديوار زرد پشت منقل پول نمي گرفت كه حالا از اين پسر بگيره . خيلي وقت بود با هم دوست بودند. سر كلاس آواز با هم مي رفتند . استاد براش مغلوب خوند كه به سرش زد ديگه بهش بگه . اونم قرار بود داد رو بخونه ولي وقتي شنيد فراموش كرد . فالش خوند . بعد از كلاس پارك رو سه دور چرخيدند و قرار و مدار ها رو گذاشتند و آخرش پيتزا خوردند . اونم پپروني . خاطره شد ولي تا ناف سوختند .
از اتوبوس كه پياده شد قلبش تند تند مي زد . نكنه يه وقت نياد . طلاق 135 ازدواج 531 . بالا مي رفت ولي پله ها بالا نمي رفت .
_ سلام خواهرم . بفرما بشين . هنوز نيومده .
يه نفر تو راهرو قدم مي زنه و سيگار دود مي كنه . حتما" دندوناش زرده . بوي تعفن ميده . همشون همين جوري هستن . دفتر دار از زير عينكش و بالاي ريشش زل زده بود به رون پاي اون كه از چاك مانتوش بيرون بود . كثافت ميدونه براي چي اومدم داره آمار ميگيره .
وقتي كه اومد سيگار نمي كشيد . دفتر دار باز هم شرايط مُتعه رو مي گفت . صداق رو هميشه پپروني ميخوردند .
_ بازم سه ماه بنويسم .
_ بله .

-----------------------------
توضيحات :
مغلوب : گوشه اي از دستگاه سه گاه و در گام بالا خوانده مي شود .
داد : گوشه اي از ماهور است . حال و صفايي دارد .



 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

31098< 3


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي